طاقتش طاق شد. سیگار سوم را در آورد و روشن کرد. همینطور که به درخت کنار بزرگراه تکیه داده بود به ماشین ها نگاه می کرد. چند دقیقه همینطور بی حرکت مانده بود. دوباره پکی به سیگارش زد و گفت: لعنتی! کدوم آدم عاقلی وسط این بزرگراه قرار می ذاره؟ . حالا اگه نیومد چه خاکی به سرم بریزم؟ . »

ساعتش را نگاه کرد. چند دقیقه ای به شش مانده بود. هوا می رفت که دیگر کاملا تاریک شود. خودش بود و یک بطری آب که نصفش را خورده بود.

ادامه مطلب

زمین کشان، سید یحیی هاشمی

پنجمین نفر، سید یحیی هاشمی

ردپا، محمد حسین مرادی

بزرگراه ,مانده ,همینطور ,دقیقه ,هوا ,شش ,مانده بود ,کرد چند ,چند دقیقه ,شش مانده ,ای به

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ شورای دانش آموزی مدرسه ارشاد طراحی Cms - WordPress - Asp تپل تیپ فروشگاه فایل پستک یه آقا معرفی بهترین عطر ها و ادکلن ها کافه شعر سایت دانستنی های روز بیمه گران کلاه موزیک