دستش را از زیر سرش درآورد و رو به سقف اشاره کرد. بعد از اینکه دستش را چرخاند گفت:
اگر ما اینجا باشیم، مهدی درست اونجاست. نه؟ »
حبیب به انگشت محمد که رو به قسمتی از سقف ایستا مانده بود نگاه کرد.
ادامه داد: مگه بد میگم؟ همه جا رو گشتیم، فقط می تونه اونجا باشه. »
نگاه حبیب روی صورت محمد خیره مانده بود. نور چراغ های بیرون از کنار پرده، می گذاشت که گود کنار چشمانش را خوب ببیند.
ادامه مطلب
درباره این سایت